بزرگنمایی:
محمد تابانمهر با پیروی از رهنمودهای مقام معظم رهبری در جهت ایجاد اشتغال، کارخانه پارچهبافی و روفروشیبافی را در روستای کوچک رحمتآباد راهاندازی کرده و موجب اشتغال خانواده ۵ نفری خود و ۶ نفر دیگر از اهالی این روستا شده است.
به گزارش کیمیای شرق آنلاین، خبرنگار که باشی در طول سالهایی که در این حرفه مقدس خدمت میکنی قطعا خاطرات ریز و درشت و تلخ و شیرین بسیاری هم در ذهنت ماندگار شده، خاطراتی که مرور برخی از آنها بعد از گذشت سالها خالی از لطف نیست.
اما سختتر از همه کار خبرنگاری در کویر داغ و طوفانی در شرق کرمان است که خاطرات داغی هم میتواند برای هر فعالی در این بخش به یادگار بگذارد. به مناسبت 17 مرداد و روز خبرنگار با هم میخوانیم بخشی از خاطرات «عظیم میراولیایی» خبرنگار فعال استان کرمان در شرق استان.
نخلستان خشک و خار چندسانتیمتری در سر!
در یک روز بسیار گرم و تابستانی به همراه بخشدار وقت به یک نخلستان خشکیده حوالی بخش نگین کویرفهرج رفتیم .نخلستانی با درختان سر به فلک کشیده اما خشکیده! بخشدار در حال بازدید از این نخلستان بود، با دیدن چنین نخلستان خشکیده حس خوبی نداشتم چراکه تمام سرمایه و دارایی کشاورز زحمتکش از بین رفته بود. دوربینم را برداشتم و تلاش کردم که به نحو مطلوبی بهترین تصویر را از این نخلستان بگیرم. آرام قدم بر میداشتم و فیلمبرداری میکردم.
دیگر به اطرافم توجهی نداشتم، تمام حواسم به ویزور دوربین و تصاویر بود و نمای جلویم را تنها با ویزور دوربین میدیدم که ناگهان سوزش و درد شدیدی را در سرم احساس کردم، فوری دستم را روی آن ناحیه گذاشتم و متوجه شدم که آن ناحیه دچار خونریزی ناچیزی شده است ترجیح دادم که چیزی از این موضوع به همراهانم نگویم. فکر میکردم خار بسیار کوچکی در سرم فرو رفته و بیرون آمده اما پس از گذشت چند روز از آن اتفاق در اثر عفونت یک خار چند سانتیمتری از سرم بیرون آمد.
طوفان شن، خروج قطار از ریل و تلاش برای مصاحبه در تاریکی کویر
ساعت 11 یا 12 شب بود که تلفنم زنگ خورد، از فرمانداری با من تماس گرفته بودند که قطار مسافربری با مسافرانش به علت طوفان شدید از ریل در منطقه شورگز خارج شده است، بلافاصله شتابان تجهیزاتم را جمع کردم و خودم را به فرمانداری رساندم با فرماندار وقت که خودش را از بم به فهرج رسانده بود، روانه منطقه شورگز شدیم. طوفان شدیدی شورگز را فراگرفته بود همه جا خاک بود و خاک، تجهیزات فیلمبرداریام را از داخل ماشین برداشتم و به سمت قطار حرکت کردم هرچه به قطار نزدیکتر میشدم پاهایم بیشتر در شن فرو میرفت وقتی که به قطار رسیدم تا زانو در خاک و شن بودم.
خواستم وارد قطار شوم که مسئولان قطار از ورودم جلوگیری کردند و اعلام کردند باید با مسئولان راهآهن استان سیستان و بلوچستان هماهنگی کنید، عقربههای ساعت یک بامداد را نشان میداد که امکان هماهنگی در ساعت یک بامداد در آن وقت نبود. با ناامیدی از قطار دور شدم. هنوز موفق به گرفتن هیچ تصویری نشده بودم، درآوردن دوربین و تجهیزاتم از کیف نیز برایم دلهرهآور بود چراکه میدانستم این طوفان شدید دوربینم را سالم نمیگذارد.
طوفان شدید همچنان در حال وزیدن بود و اطرافم را نمیتواستم به درستی ببینم. مسیری که در شنها طی کرده بودم را به سمت ماشینی که پیادهام کرده بود برگشتم در آنجا ماشینی را دیدم که جلویش به سمت قطار بود از رانندهاش خواستم که لامپهای ماشینش را روشن کند تا بتوانم در آن تاریکی از قطار فیلمبرداری کنم. فیلمبرداری از قطار را شروع کردم پس از مدتی مینیبوسهایی که از فهرج برای جابهجایی مسافران اعزام شده بودند به منطقه رسیدند.
حصار ریل قطار در شنزارها طوفان و تاریکی شب خروج مسافران از قطار را سخت کرده بود و من همچنان در حال فیلمبرداری و تهیه گزارش بودم. متوجه شدم چراغ ماشینی که از راننده خواسته بودم برای فیلمبرداری روشن کند موجب اذیت مسافران میشود از او خواستم چراغ ماشینش را خاموش کند تا مشکلی برای دید مسافران ایجاد نشود. یکایک مسافران با کیفهای مسافرتی در دستشان با شیب نسبتا تندی وارد شنزارها شدند عبور از شنزارها برای تعداد زیادی از آنها طاقتفرسا بود اما سرانجام همه آنها با پاهایی غرق در شن خود را به مینیبوسها رساندند، من نیز همانند آنها باید برای تهیه مصاحبه از مسافران وارد مینیبوسها میشدم، به بالای یکی از مینیبوسها رفتم و از مسافران خواستم که بامن مصاحبه کنند ابتدا علیرغم اینکه لوگوی خبری به همراه داشتم بعضی مسافران از مصاحبه با من خودداری میکردند اما بعضی دیگر نیز با روی باز از من استقبال و مرا همراهی کردند.
آن شب تنها بودم، بنابراین از یکی از مسافران خواستم که در تهیه گزارش به من کمک کند. فردای آن شب که این خبر از شبکه 2 اخبار 20:30 انعکاس پیداکرد، خستگی تهیه گزارش در منطقه شورگز از تنم درآمد.
مصاحبه با مدیرکل با پای برهنه/وقت نمیشد کفش بپوشم!
قرار بود اینترنت روستایی در بخش محروم نگین کویر فهرج افتتاح شود، برای تهیه گزارش به یکی از مساجد این بخش رفتم که مراسم افتتاحیه در آن برگزار میشد. سخنرانی مسئولان و افتتاح که تمام شد متوجه شدم بلافاصله مدیرکل ارتباطات و فناوری اطلاعات وقت محل برگزاری مراسم را ترک کرده و قصد خروج از منطقه را دارد. برای ارسال این خبر علاوه بر تصاویر، مصاحبه با مدیرکل هم لازم بود. فوری تجهیزات خبریام را برداشتم و به سمت درب خروجی مسجد رفتم، مدیرکل ارتباطات و فناوری اطلاعات درحال سوارشدن خودرو بود. میخواستم کفشم را بپوشم و به سمت مدیرکل بروم اما کفشهای زیادی در کنار درب مسجد بود، وقت کافی نداشتم اگر میخواستم کفشم را از میان دیگر کفشها پیدا کنم، زمان را از دست میدادم و دیگر نمیتوانستم با مدیرکل مصاحبه کنم چرا که ایشان درحال ترک منطقه بودند.
از درب ورودی مسجد دواندوان با پای برهنه به سمت مدیرکل رفتم و با پای برهنه با او مصاحبه کردم و در همین حین یکی از مسئولان روابط عمومی که در آن مراسم بود از مصاحبه من با پای برهنه عکس گرفته بود.
آن روز یکی از روزهایی بود که سختی کار خبرنگاری را برایم تداعی میکند. زمان یکی از مهمترین رکنها در امر خبر و اطلاعرسانیست. از دست دادن حتی دقایقی کوتاه ممکن است خبرنگار را در رسالت خویش ناموفق سازد.
استرس برای رسیدن به یک خبر و خطر واژگونی که به خیر گذشت
یک روز به من اطلاع دادند که فردا مراسم استقبال از حجتالاسلام طاهری امام جمعه وقت فهرج است، قرار بود حجتالاسلام طاهری پس از چند روز اسارت از دست اشرار به فهرج بیاید. طبق هماهنگیهای انجام شده تهیه خبر از این مراسم بر عهده من بود اما از شانس بدم من در همان روز ساعت یک بعد از ظهر در دانشگاه کرمان امتحان داشتم مراسم نیز قرار بود حدود ساعت چهار، پنج بعد از ظهر برگزار شود. نمیتوانستم هیچ کدام را حذف کنم امتحان دانشگاه و تهیه خبر از مراسم استقبال، هر دو این امر برایم مهم بودند.
بعد از اینکه امتحان دانشگاهم را دادم، سراغ ماشینم رفتم تا از کرمان خارج و عازم فهرج شوم. استرس تمام وجودم را فراگرفته بود نکند امروز به مراسم نرسم، برای اینکه مراسم را از دست ندهم با یکی از تصویربرداران محلی که عکاسی داشت هماهنگ کردم که تصاویر را ضبط کند تا من خودم را به مراسم برسانم، همچنین قرار بود دو نفر دیگر از همکارانم برای تصویربرداری به فهرج بیایند اما تهیه خبر بر عهده خودم بود.
بهسرعت مسیر را طی میکردم گذر زمان را حس نمیکردم تمام فکرم این بود که بهموقع به مراسم برسم. در طول مسیر مدام ساعت را چک میکردم و هرچه زمان میگذشت استرس و سرعت من نیز بیشتر میشد که ناگهان حوالی وکیلآباد نرماشیر ماشینم تعادلش را از دست داد و تا مرز واژگونی پیش رفت که خوشبختانه این حادثه به خیر گذشت.
وقتی به فهرج رسیدم، جمعیت زیادی از حجتالاسلام طاهری استقبال کرده بودند و تمام شهر مملو از جمعیت بود که به استقبال امام جمعه خود آمده بودند و مراسم در حال برگزاری بود و توانستم گزارش را تهیه کنم.