بزرگنمایی:
«دایه فاطمه» که اکنون دهه هشتم عمر خود را یکی از روستاهای مهاباد سپری می کند، یکی از کهنسالترین بانوان فاقد شناسنامه در کشور است.
گردش روزگار بر این بود که این بانوی کهنسال مهابادی پس از 80 سال عمر و تجربه تلخی ها و شیرینهای زندگی از جمله پرورش 9 فرزند (پنج پسر و چهار دختر)، اکنون در کُنج تنهایی خانه روستایی، ورقهای دفتر زندگی خود را مرور کند.
این بانوی کهنسال خاطراتی از دوران کودکی خود را به یاد دارد که مربوط به دوران پهلوی اول است و برخی شواهد و رویدادهای مربوط به آن دوران را بازگو می کند و از طرفی دیگر دختر بزرگ وی «نصرت خانم»که دارای شناسنامه است متولد سال 1337 است و با این فرض که حداقل سن وی هنگام ازدواج 15 تا 20 سال هم باشد، زمان تقریبی تولد وی اواسط دهه 20 شمسی است.
اما اکنون آنچه که بیشتر از همه «دایه فاطمه» را آزار می دهد، تنهایی اوست که بعد از فوت همسرش «درویش علی» به غیر از دختر بزرگش، بقیه فرزندان سراغی از وی نمی گیرند و در طول این 80 سال از دریافت دیگر خدمات دولتی از جمله فراگیری خواندن و نوشتن هم محروم بوده است.
پذیرش وی در مراکز درمانی و بیمارستانی به سختی و با هزینه های آزاد انجام میشود و به دلیل نداشتن شناسنامه و کد ملی از دریافت خدمات از نهادهای حمایتی از جمله کمیته امداد امام خمینی(ره) و بهزیستی نیز محروم است.
برای دیدار با این بانوی کهنسال که خود گنجینهای تاریخی از رویدادهای این منطقه است، در یک روز زمستانی راهی روستای «قوزلوی علیا» در 50 کیلومتری مهاباد شدم و پس از پرس و جوی زیاد توانستم خانه کوچک و کاهگلی «دایه فاطمه» را پیدا کنم.
اهالی روستا به وی «دایه فاطمه» می گفتند، دایه واژه کُردی به معنی مادر است که در این منطقه به عنوان پیشوند برای احترام به ابتدای نام زنان کهنسال اضافه می شود.
هر چند بسیاری از خانه های مسکونی اهالی این روستا بازسازی شده اما خانه دایه «فاطمه» با همان سبک قدیم و مصالح بومی که شامل سنگ و گِل بود درست شده بود و پنجره های کوچک چوبی از میان دیوارهای پهن سنگ و گِل خودنمایی میکرد.
روستا فاقد گاز بود و اهالی آن با استفاده از نفت سفید خانههای خود را گرم می کردند و خانه دایه «فاطمه» نیز هم از این قاعده مستثنی نبود و یک بخاری نفتی کوچک گرما بخش خانه پر از مهر و محبت این مادر روستایی بود.
اتاق با فرش های قدیمی بار رنگ قرمز و قهوای پوشیده شده بود و «دایه فاطمه» بر روی پتوی در کنار بخاری نشسته بود و هرچند حال عمومی وی مطلوب به نظر می رسید اما گوشهایش کمی سنگین شده بود و باید با صدای بلند با وی حرف می زدم.
این روزها به دلیل سرمای هوا و نیاز وی به مراقبت بیشتر دخترش «نصرت خانم» هم با وی زندگی می کرد و هر جا که گفتههای دایه فاطمه واضح نبود و یا سوالات من برایش نا مفهوم بود، «نصرت خانم» وارد عمل می شد و ارتباط را برقرار میکرد.
ایرنا: خاطراتی از دوران کودکی خود به یاد دارید؟
دایه فاطمه: ما 2 خواهر و یک برادر بودیم که پدر و مادرمان زود از دنیا رفتند و به همین خاطر سرپرستی من و خواهر بر دوش برادرم افتاد و ما آن روزها با سختی و از راه کشاورزی و دامداری در روستاهای مهاباد امرار معاش می کردیم.
زندگی در آن دوران سختی های زیادی داشت و ما به ناچار از این روستا به روستای دیگر مهاجرت می کردیم و «آغا» (ارباب) ظلم زیادی در حق «رعیت»(مردم) می کرد و بخشی از محصولات تولید شده هم در بخش کشاورزی و هم در بخش دام و طیور را باید به وی می دادیم تا اجازه دهد روی زمینهای کشاورزی روستا کار کنیم.
به دلیل سختی زندگی و گرفتاری های آن از جمله «بیگاری برای ارباب»، کوچ های اجباری و نبود آموزش، مانند سایر همسن و سالانم نتواستم درس بخوانم و سرانجام در حالی که 15 یا 16 ساله بودم با همسرم «درویش علی» که از من سن بیشتری داشت، ازدواج کردم.
ایرنا: وقتی شناسنامه نداشتید چگونه ازدواج کردید؟
دایه فاطمه: در گذشته ازدواج ها به صورت شرعی بود و عاقد بر اساس شهود محلی و به صورت شفاهی عقد را جاری می کرد و در آن زمان نیز ازدواج ها نیز همانند ولادت کودکان بر روی جلد قرآن یا کتاب حافظ یا سعدی نوشته می شد.
در گذشته چون مدرسه نبود، ثبت تولدها بویژه برای دختران مهم نبود و مانند اکنون وام ازدواج و اینها در کار نبود و حتی بسیاری از پسرها هم به خاطر نرفتن به سربازی فاقد شناسنامه بودند و بعد از ازدواج به دنبال شناسنامه می رفتند.
ایرنا: برای فرزندانت شناسنامه صادر شده است؟
دایه فاطمه : بله چون همسرم «درویش علی»، شناسنامه داشت، پس از تولد فرزندان مشکلی برای دریافت شناسنامه برای آنها نداشتیم و چندان توجهی به نبود شناسنامه مادر نمی کردند، 10 فرزند به دنیا آوردم (پنج پسر و پنج دختر) اما یکی از دخترانم در سن کودکی از دنیا رفت و اکنون 9 فرزند دارم.
ایرنا: سراغ دریافت شناسنامه رفتی؟
دایه فاطمه: همسرم چند باری هم سراغ دریافت شناسنامه رفت اما می گفت شرایط آن بسیار سخت است.
در سال های اخیر هم قبل از فوت همسرم دنبال شناسنامه بودم و می گفتند چون خواهر و برادرم از دنیا رفته بودند، باید تست دیانای از برادرزاده هایم گرفته شود و آنان هم به خاطر مساله ارث و میراث خودداری کردند و ما هم اصرار زیادی نکردیم.
ایرنا : اکنون به خاطر نبود شناسنامه چه مشکلاتی دارید؟
دایه فاطمه: تا زمانی که همسرم «درویش علی» زنده بود، او خودش برایم مثل شناسنامه بود و هرجا مشکلی داشتم از بیمه و شناسنامه وی استفاده می کردم اما پس از فوت همسرم مشکلاتم شروع شد و در مراکز درمانی و بیمارستان وقتی برای نوشتن داروها کد ملی همسرم را می دادم، می گفتند وی متوفی است و به ناچار آزاد حساب می کردند.
در آن روزها همسرم مدتی بیمه پرداخت کرده بود و مستمری کمی هم از آنجا به همراه یارانه وی دریافت می کردیم اما با مرگ وی دیگر مستمری و یارانه وی را به من ندادند.
فرزندان هم به خاطر اینکه من هیچ پشتوانه مالی نداشتم به من پشت کردند و اکنون تنها این دختر بزرگم که وی نیز همسرش فوت کرده از من مراقبت می کند.
چند قطره اشک از گوشه چشمان کم سویش چاشنی درد دلهای «دایه فاطمه» شده بود و با سکوت تلخش گویی دیگر دوست نداشت این گفت و گو ادامه پیدا کند؛ بغض جلوی گلویم را هم گرفته بود و انگار من هم دیگر قادر به پرسیدن سوال دیگری از وی نبودم.
چند قطعه عکس برای یادگاری از این بانوی کهنسال گرفتم و به امید اینکه بتوانم با نشان دادن آن بتوانم کاری برای تهیه شناسنامه و دریافت مستمری دایه فاطمه انجام بدهم، روز بعد از این گفت و گو به اداره ثبت احوال مهاباد رفتم.
رییس اداره ثبت احوال مهاباد در جواب سوالاتم گفت که نمی تواند با رسانه ها مصاحبه کند و در خصوص مراحل صدور شناسنامه برای «دایه فاطمه» هم همان مطالبی را بیان کرد که «دایه فاطمه» گفته بود و لازم است از بستگان نسبی وی (برادرزادهها) تست دیانای گرفته شود.
برایم جالب بود که بیش از 80 سال عمر همراه با سختی و مشقت دایه فاطمه (از کودکی تا پیری)، گواهی تمام اهالی روستای «قوزلوی علیا» و سایر روستاهایی که زمانی دایه فاطمه در آنها زندگی کرده بود، به دنیا آوردن 10 فرزند که بخش مشخصات مادر، در شناسنامه همگی آنها اسم متبرک «فاطمه» قید شده است و همسری که بیمه بازنشستگی هم پرداخت کرده بود، برای صدور شناسنامه دایه فاطمه که شاید چند صباحی دیگر از عمر وی باقی مانده باشد، نمی توانستند گواهی قابل قبولی برای ثبت احوال باشد.
امیدوارم این مصاحبه با دایه فاطمه که تصاویر آن در نزد ایرنا محفوظ است، بتواند دردی از دردهای این بانوی پیر دوا کند.
مهاباد با 260 هزار نفر جمعیت در جنوب آذربایجانغربی واقع شده است.